دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانا به روایت دوربین

 وقتی که دیانا جونم از حمام میاد اینقدر جیگره     وقتی آدم کنجکاو باشه که توی ماشین لباسشویی در حین کار چی میگذره از هر وسیله ای برای دیدن توی اون استفاده می کنه حتی اگر بهترین عروسکش باشه   دیانا و دخترخاله بهار سخت مشغول نقاشی هستند     ای بابا لباس آبی باشه من و مامان نداریم که ... ...
25 دی 1390

نقاشی های متفاوت دیانا جون

این روزها دیانا خیلی نقاشی می کشه و چقدر هم که نقاشی های قشنگش فرق کرده و معنا دارتر شده البته برای ما وگرنه نقاشی هاش از اول هم معنادار بود. خلاصه دیروز قبل از اینکه از خواب بیدار بشه مامان تصمیم گرفت یک سری از نقاشی هاشو جدا کنه و براش یادگاری نگه داره. چون دیانا روی روزنامه دیواریهاش نقاشی می کنه (کاغذهایی که مامان براش روی دیوار چسبونده) مامان مجبور شد اون تکه کاغذ رو از دیوار بکنه و تاریخ بزنه و بذاره تو پوشه تا بعدها که دیانا بزرگتر شد از دیدنشون خوشحال بشه اما ... مامان کاملا اشتباه فکر می کرد چون دیانا همین حالا دوست داشت نقاشی هاش جلوی چشمش باشه و اونها رو نگاه کنه و لذت ببره. خلاصه از سر صبح که از خواب بیدار شدی عزیز دلم...
25 دی 1390

فرهنگ لغت دیانایی -3

بفرمایید قدرت شما    یعنی   بفرمایید خدمت شما گردنبند نماز            یعنی    تسبیح قانقمه                   یعنی     قابلمه صندالی                 یعنی     صندلی به روح ماهت          یعنی     به روی ماهت اِبدِ سینا       &...
25 دی 1390

دیانا شیطون تر از همیشه

باورم نمیشد عزیز دلم بعد از سی و شش ساعت خوابیدن در حال تب و ضعف و ... خلاصه چه بگم که حتی فکر کردن بهش هم قلبم رو میرنجونه، از اتاقت اومدی بیرون تلو تلو میخوردی نمی تونستی راه بری و اون روز هم کمی بی حال بودی ولی خیلی بهتر شده بودی دیگه تب نداشتی ولی همچنان سرفه های ناجور می کردی و بعد شب که خوابیدی ساعت چهار بیدار باش زدی حالا بماند که تا اون ساعت چقدر غلت زدی و تو خواب حرف زدی و من ده باری بهت سر زدم و بعد هم بیدار شدی و گفتی "مامان بیام پیشت" و خوب من هم تو رو از تخت آوردم پایین و گفتم کنارم بخواب عزیزم ولی تو اصلا قصد خوابیدن نداشتی . و از طرفی بعد از سه روز مریض داری و نخوابیدن حالا من تب دار بودم و تنم درد می کرد. بعد گفتی "گشنمه" گف...
16 دی 1390

اولین سفر شمال

این اولین بار بود که به شمال رفتی و این اولین بار بود که با ماشین سواری به مسافرت رفتی عزیز دلم. جدا از خستگی های ماشین سواری و اینکه به قول بابا ابوذر راه رفتن خونت پایین میومد (وقتی مسافتهای طولانی توی ماشین بودیم) و این تو را حسابی کلافه می کرد و باعث می شد دائم شیر بخوری و من مجبور بودم همش حرف بزنم برات شعر بخونم یا سرتو به چیزهای دیگه به غیر از شیر خوردن بند کنم، بقیه سفر عالی بود. به تو که خیلی خوش گذشت شیرینم. خیلی زیاد با دریا حال می کردی. ماسه بازی و آب بازی و صدف بازی. تازه وقتی هم میخواستی که بیای خونه با گریه از دریا جدا شدی. جنگل را هم خیلی دوست داشتی و دلت میخواست بزنی بری وسط جنگل و تا شاید یه گربه پیدا کنی. این هم...
13 دی 1390

تولد مامان زینب.... هورااااااااااااااااا

خوب روز یکشنبه تولد مامان بود یک روز خاص اولین روز سال نو میلادی من همیشه رو تولدم را دوست داشتم و همیشه هم خانواده و دوستانم با لطف خیلی زیادشون این روز رو جشن میگیرن و من از همشون خیلی ممنونم. خوب اول صبح بابا ابوذر کادو اش را داد که خیلی خوشحال شدم و بعد هم کلی تلفن داشتم که به من تبریک گفتند و دیانا جونم هم خوشحال بود و هی می گفت مامان کیک خامه ای درست کنیم خوب من هم به حرف دختر گلم کردم و برای شام هم مهمان داشتیم که حسابی خسته شدم ولی دیانا جونم همش صندلی یا به قول خودش (صندالی) میذاشت و کارهای مامانش رو با نگاه و سوال و گاهی فضولی های کوچولو دنبال میکرد و وقتی بابا ابوذر از در اومد دیانا گفت بابا سمع (شمع) خریدی؟ و بابا ابوذری ک...
13 دی 1390

هنوز تب داره...

از دیشب ساعت هفت و نیم که خوابت میومد و بردمت تو اتاقت تا همین یک ساعت پیش از اونجا بیرون نیومده بودی تمام امروز رو در خواب بودی فقط گاهی بیدار میشدی از تب و یا سرفه های شدید. کمی آب و غذا و دارو و باز می خوابیدی. به بهانه دیدن یک برنامه از بیبی انیشتن آوردمت بیرون هنوز برنامه تموم نشده بود خوابیدی فکر می کنم تاثیر داروها و بیحالی خودت از تب و ضعف شدید باشه. الهی مامان فدات بشه من که دق کردم امروز امیدوارم فردا خیلی بهتر باشی اصلا خوب خوب باشی خدای مهربون برای دونه دونه بارونی که امروز فرستادی شکر ... باور کن هنوز تشنه ایم سیرابمان کن خیلی خیلی ماهی خدای قشنگیها   ...
13 دی 1390

دیانا جون بهانه گیر

عزیز دلم چقدر این روزها بهانه گیری میکنی وقتی میخوایم بریم بیرون برای لباس پوشیدن و کفش پوشیدن کلی گریه و بهانه گیری می کنی و باز تو ماشین با گریه کفشها رو در میاری و حتی جورابها رو و مامان نمی فهمه باهات چطوری رفتار کنه  با کوچکترین حرفی از بقیه دلخور میشی و گریه می کنی و ... وقتی میریم مهمونی تو از تو خونه به ما میگی که من بوس نمیدم و برای همین هم کلی ناراحتی می کنی  الان از بیرون اومدیم و من نیاز شدیدی به استراحت دارم تا باز با انرژی بیشتر به کارهای تو و خودم و بقیه رسیدگی کنم  خیلی دوستت دارم   ...
9 دی 1390

اگه خواستین دیانا رو خوشحال کنین ...

اگه روزی از همین روزها دیانا جونم رو خونه تون دعوت کردین و می خواستین خوشحالش کنید میدونین باید چکار کنید؟ یکی از کارهایی که باعث میشه خوشحال بشه اینه که آهنگ عروس بذارین و با هم برقصین و البته با کلی عروسک تو بغلتون بعد میتونین با هم با رنگ انگشتیها نقاشی بکشینو خوب یادتون نره که بعدش باید دیانا جون رو حمام کنید و یا حداقل کل لباسهاشو عوض کنین چون این دختر جیگر به جای نقاشی روی ورق روی دست و پاهاش نقاشی می کشه. خلاصه بعدش میتونین با یک لیوان آب و چند ظرف قد و نیم قد ویک قاشق حسابی آب بازی کنین دیانا جونم دوست داره آبها رو از لیوان تو پیاله و از پیاله تو بشقاب و ... بریزه و گاهی آبها رو با قاشق هم بزنه و البته دوست داره در تما...
6 دی 1390
1